کهن گشته این نامهٔ باستان
ز گفتار و کردار آن راستان
همی نوکنم گفتهها زین سخن
بود بیست شش بار بیور هزار
همانا که کم باشد از پانصد
به گیتی ز شاهان درخشندهای
نکرد اندرین داستانها نگاه
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه
چو سالار شاه این سخنهای نغز
بخواند ببیند به پاکیزه نغز
ز گنجش من ایدر شوم شادمان
وزان پس کند یاد بر شهریار
که جاوید باد افسر و تخت اوی
ز خورشید تابندهتر بخت اوی
چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر
ز هر شور و تلخی بباید چشید
چو پرویز ناباک بود و جوان
پدر زنده و پور چون پهلوان
ورا در زمین دوست شیرین بدی
برو بر چو روشن جهان بین بدی
بدان گه که بد در جهان شهریار
که کارش همه رزم بهرام بود
چو خسرو به پردخت چندی به مهر
شب و روز گریان بدی خوبچهر