چوخراد بر زین به خسرو رسید
بگفت آن کجا کرد و دید و شنید
که دارای دارنده یزدان چه کرد
به قیصر یکی نامه بنوشت شاه
به یک هفته مجلس بیاراستند
بهر بر زنی رود و میخواستند
بران موبدان خلعت افگند نیز
که زیبد تو راگر دهم تاج و گاه
بیاگند و دینار چون صد هزار
همیریخت گنجور در پای اوی
برین گونه تا تنگ شد جای اوی
بدو گفت هرکس که پیچد ز راه
چو بهرام باشد به دشت نبرد
که بی تو مبیناد کهتر زمین
چو بهرام باد آنک با مهر تو
نخواهد که رخشان بود چهر تو