همیتاخت خسرو به پیش اندرون
نه آب وگیا بود و نه رهنمون
عنان را بدان باره کرده یله
همیراند ناکام تا به اهله
کسی را که از مردمی بود بهر
چو خسرو به نزدیک ایشان رسید
همان چون فرود آمد اندر زمان
ز بهرام چوبین یکی نامه داشت
همان نامه پوشیده در جامه داشت
سپاه من اینک پس اندر دمان
چو مهتر برانگونه برنامه دید
هم اندر زمان پیش خسرو دوید
چوخسرو نگه کرد و نامه بخواند
ز کار جهان در شگفتی بماند
بران نامه بر تنگدل گشت شاه
ازان شهر هم در زمان برنشست
چوخسرو به پیش اندرون بیشه دید
سپه را بران سبزه اندر کشید
کمان را بزه کرد نخچیر جست
پدید آمد اندر زمان کاروان
شتر بود و پیش اندرون ساروان
چو آن ساربان روی خسرو بدید
بدو گفت خسرو که نام توچیست
کجا رفت خواهی و کام تو چیست
برین کاروان بر منم ساروان
از انجا بدین بیشه بد راه من
چه داری هم از چیز گستردنی
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشست ما را نه بار و بنه
بدو گفت تازی که ایدر بایست
مرا با تو چیز و تن جان یکیست
چو بر شاه تازی بگسترد مهر
گرفتند واژ آنک بد دین پژوه
بخوردند بینان فراوان کباب
بیاراست هر مهتری جای خواب
ازان پس به یاران چنین گفت شاه
که هرکس که او بیش دارد گناه
به پیش من آنکس گرامی ترست
وزان کهتران نیز نامی ترست
بما بیش باید که دارد امید
که ای پاک دل خسرو پاک دین
بپرسید زان مرد تازی که راه
کدامست و من چون شوم با سپاه
شما را بیابان و کوهست پیش
چودستور باشی من ازگوشت و آب
به راه آورم گر نسازی شتاب
بدو گفت خسرو جزین نیست رای
که با توشه باشیم و با رهنمای
هیونی بر افگند تازی به راه
همیتاخت اندر بیابان و کوه
پر از رنج و تیمار با آن گروه
یکی کاروان نیز دیگر به راه
یکی مرد بازارگان مایه دار
بدو گفت شاه از کجایی بگوی
کجا رفت خواهی چنین پوی پوی
بدو گفت نامت چه کرد آنک زاد
چنین داد پاسخ که مهران ستاد
ازو توشه جست آن زمان شهریار
خورش هست چندانک اندازه نیست
اگر چهره بازارگان تازه نیست
بدو گفت خسرو که مهمان به راه
خورش بر دو بنشست خود بر زمین
همیخواند بر شهریار آفرین
چونان خورده شد مرد مهمان پرست
چو از دور خراد بر زین بدید
ز جایی که بد پیش خسرو دوید
ز بازارگان بستد آن آب گرم
پس آن مرد بازارگان پر شتاب
دگر باره خراد بر زین ز راه
ازو بستد آن جام و شد نزد شاه
پرستش پرستنده را داشت سود
ازان پس ببازارگان گفت شاه
که اکنون سپه را کدامست راه
کجا باشد ای مرد مهمانپذیر
بدو گفت کای شاه با داد ورای
خرد را به دل تار و هم پود باش