که رو عرض گه ساز ودیوان بخواه
هر آنکس که هستند نوگر کهن
درمشان بده رومیان را زگنج
کسی کو به خلعت سزاوار بود
کجا روز جنگ از در کار بود
ز در اسپ پرمایگان خواستند
چه اسپ و پرستار و زرین کمر
کز اندازه هدیه برتر گذاشت
سرش را ز پر مایگان برفراشت
هر آن شهرکز روم بستد قباد
نیاطوس را داد و بنوشت عهد
دگر هفته برداشت با ده سوار
که بودند بینا دل و نامدار
به گنبد نگه کرد و بگذاشت اسپ
پیاده همیرفت و دیده پر آب
به زردی دو رخساره چون آفتاب
چو از دربه نزدیک آتش رسید
دو هفته همیخواند استا وزند
به آتش بداد آنچ پذیرفته بود
سخن هرچ پیش ردان گفته بود
نماند اندران بوم و برکس دژم
وزان جایگه شد با ندیو شهر
که بردارد از روز شادیش بهر
به ایوان که نوشین روان کرده بود
بسی روزگار اندر آن برده بود
همان تخت زرین به پیراستند
جهاندیده و راد و فرخندهرای
خراسان سراسر به گستهم داد
بفرمود تا نو کند رسم وداد
چو بر کام او گشت گردنده چرخ
پرستنده و خلعت او را سپرد
بران نامه بر مهر زرین نهاد
ببالوی داد آن زمان شهر چاچ
بفرمود تا هر که مهتر بدند
ز لشکر هر آنکس که هنگام کار
به شاهی به مرزی فرستادشان
خوش آواز و بیدار دل مهتری
همان رنج و آتش بدیگر سرای
کسی راکه گرد آمد از رنج خویش
خورید و دهید آنک دارید چیز
سه من می بیابد ز گنجور شاه
به پیمان که خواند بران آفرین
که کوشد که آباد دارد زمین
گر ایدون که زین سان بود پادشا