یا رب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است
چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است
از رخ آئینه فامش نیم عکسی بیش نیست
اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است
زلف کوتاهش جهانی جان بغارت برد دوش
تا چه خواهد کرد اکنون دست جورش کوته است
غمزه او تیر بر دل میزند یارب چنانک
عاشقانرا پوست بر تن نیست ممکن کاگه است
عقل و جان را کم کند هرکس که بااوهمدم است
خویشتن را گُم کند هر دل که با او همره است
دی تقاضای شب وصلش همیکردم، پگاه
گفت: این تا حشر افکن روز عالم بیگه است
وصل او هرگز بدست کس نیاید، کیمیاست
یا ز عشرت خاکپای عز دین خسرو شه است