کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    کند عبدالمعز را در تولی
    حق از اسم معز بر دل تجلی
    فزاید هر زمان بر اعتزازش
    بهر شیئی نماید دلنوازش
    بر اشیاء جمله او عزت پناهست
    بهر ذی عزتی خود پادشاه است
    به بستان عزت گل آشکار است
    گیاه تلخ نامطبوع و خوارست
    گهی باشد که از بهر علاجی
    تو را بر آن گیاهست احتیاجی
    در اینجا عزت او بین که چونست
    ز صد بستان گل قدرش فزونست
    به بخشی دربهای او چمنها
    بحفظش پرده پوشی‌ از سمنها
    در اینساعت که این اعزاز وحد یافت
    از آن عبدالمعزعون و مدد یافت
    که او اسم معز را هست مظهر
    بود ز و عزت ار زد حلقه بر در
    بعالم پس نباشد خوار چیزی
    عزیز است از حق ارداری تمیزی
    شود قدرش بجای خویش معلوم
    برون از جای خود خوار است و محروم
    بعزت پس بهر شیئی او دخیل است
    چه عز در هستی اشیاء اصیل است
    مبین خوار ار که چیزی زهر ریز است
    بجائی ز هر مارت هم عزیز است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha