دگر آنسر که از حرص است و از آز
نشانی گویمت در قطع آن باز
تو را گفتیم کز تیغ قناعت
شود قطع آن گرت هست این صناعت
نشانش این بود کاشیاء موجود
که آن از قدر لازم بیشتر بود
دهی بر مستحقان بی مناعت
کنی بر آنچه میکردی قناعت
بدانی کین تو را هست امتحانی
نباشد هیچ از آنت امتنانی
و گر یک حبه شد بروی زیارت
بگردد رفته رفته عیش و عادت
رسد جائی که اقلیمش کم آید
بهم این اژدها را کی فم آید