شنو زان مسئله کوهست غامض
کسی فهمد که بر ذوق است فایض
بود باقی تو گو اعیان ثابت
بمعدومیت از برهان ثابت
الا با آن تجلییی که از حق
باسم نور بر وی شد محقق
وجود اندر صور او راست ظاهر
باحکامش ظهور اندر مظاهر
بروز او و آثار شدیدش
شود در صورت خلق جدیدش
شود ظاهر بهر آنی ز آنات
از و در صورت آثار و علامات
بزاید آنچه پذرفته تعین
بانحضرت وجود با تمکن
الا با آنکه بالاصل است معدوم
بقایش در عدم بالاصل معلوم
چو رجحان وجودش را دوامی
نباشد گر چه دارد شأن و نامی
نباشد بر عدم گر خود دوامش
شود راجح وجود اندر مقامش
گر راجع شود موجود گردد
خود آن نابود مطلق بود گردد
چنین رجحانی او را نیست اصلا
بود پس بر عدم باقی و برجا
خود این امریست ذوقی نزد جمهور
بود از عقل و برهان و بیان دور