ز عبدالباطن ار جوئی نشانی
بود دایم بتکمیل معانی
رساند حق بمعلومات قلبش
نماید منکشف آیات قلبش
بحق گردد ز موجودات خلص
کند دل را بعشق دوست مختص
بکوشد بر صفای قلب و باطن
شود کشف مغیباتش معاین
چو روحانیت از حق یافت در سر
از این رو گشت مشرف بر سر ائر
بخواند خلق را بر معنویت
که بر معنی بود او را رؤیت
دگر تقدیس قلب و حسن میثاق
دگر تطهیر سر و کسب اخلاق
بتنزیه است او را حکم توحید
بد انسانی که عیسی راست در دید
از اینره چونکه از حق شده مخاطب
تو گفتی ما الهین ایم و غالب
تبرا جست از گفتار تشبیه
گرفت اندر تمسک حبل تنزیه
که پاک است از تشبه ذات سبحان
تو دانی کاین بمن کذبست و بهتان
تو دانی آنچه در من هست یا نیست
ندانم لیک من نفس تو بر چیست
خود این معنی اگر دانی موارد
بقدس نفس و تنزیه است شاهد
از اینره خلطهاش با خلق کم بود
جهان در چشم توحیدش عدم بود
هم آدم شد باین تنزیه موسوم
«ز انبئهم باسما» اینست معلوم
نبود آدم سلوکش گر بباطن
کجا دانست اسماء را مواطن