ز عبدالقادر ار خواهی شد آگاه
خود او شاهد بود بر قدرت الله
الا در کل مقدورات صادر
کند بروی تجلی اسم قادر
بدان پس صورت دست الهش
که گیرد باوی و دارد نگاهش
نباشد لطف او را امتناعی
بود ز و هر عطا و انتزاعی
عیانش وجه تأثیر مؤثر
شود بر کل بتقدیر مقدر
هم ایصال مدد کورا دوام است
بمعدوم از وجود کل که تام است
رسد امداد هستی هر دم از وی
بمعد و مات اعیانی پیاپی
معالکونی که معدم الذواتند
بمعدومیت خود بر ثباتند
به بیند نفس خود معدم بالذات
چنان کاندر عدم بد ذات ذرات
بعین آنکه در اشیاء مؤثر
بود با قدرت حق بیمغایر
بعین آنکه دارد قدرت از حق
در آنقدرت بود معدم مطلق
ز حق باشد بقدرت گر چه معلوم
نه بیند ذات خود را جز که معدوم