بود عبدالصمد بیاشتباهی
خلایق را همه قصد و پناهی
صمد زیرا که بر معنای قصد است
جناب رفعتش مأوای قصد است
بود بالطبع هر جنبنده معتاد
که در وقت بلیاتش کند یاد
بهر حاجت هر آن عبد از نیازی
بیاد آرد که دارد کار سازی
بیاد آرد که هستش مستعانی
که نبود منفک از وی نیم آنی
بعین آنکه او را نیست جائی
نباشد خالی از وی ماسوائی
بعین آنکه ناید در تصور
بود هر ذرهئی از هستیش پر
ابا آنکه نشانی نیست از وی
توز و گوئی مکه مملو است هر شیی
چنان نادیدهاش خوانی دمادم
که پنداری بود او کل عالم
صمد پس سید و قصد و پناهست
دگر لاجوف له بیاشتباه است
بود یعنی بسیط او در حقیقت
نه کز جوع و عطش شیئیست مصمت
نباشد طفره در بود و دوامش
در اوصاف کمالی دان تمامش
نباشد سلب زو خیر و کمالی
نه هم شبه و نظیرش در خصالی
نه چون ممکن که او را جوف وجوعست
باو هر نقص و فقدانی رجوع است
صمد در هر کمالی اوست کامل
مقدس از مخالف و از مقابل
کسی کاو را دلیل معرفت کرد
تجلی بروی این اسم و صفت کرد
مگر عبدالصمد خوانند قومش
بیکسانست بیداری و نومش
نماید حق باو دفع بلیات
ز امدادش شود ایصال خیرات
شفیع او بهر اعطا ثوابست
معین خلق در رفع عذابست
به بیند حق ز چشم او دمادم
بعنوان روببیت به عالم