تبسم از لب آن تندخو نمی آید
چو آب لعل که موجش به رو نمی آید
چه سان کند مژه ام منع اشک ریزی چشم
عنان چشمه گرفتن ز جو نمی آید
کسی که داد چو خورشید، تن به عریانی
سرش به اطلس گردون فرو نمی آید
چو کودکی که بیفتد ز کتف دایه خود
ز ترس، بر سر دوشم سبو نمی آید