طرب گل کرده از هر شاخ و گل چیدن نمی دانم
پریشان بلبلم، جز گلستان دیدن نمی دانم
به دستم گر دهد آن نازنین، گیسوی مشکین را
ز نافهمیدگی، چون شانه بوییدن نمی دانم
چرا مینا نخندد بر من بیدل، که چون ساغر
لبم با لعل او پیوست و بوسیدن نمی دانم
چو صحرا ناله دارد طینتم، لیکن ز بیدردی
اگر کوه آیدم برسینه، نالیدن نمی دانم