خنک آن فریبرز شاه مهان
که باژش بدادند یکسر شهان
همه ملک ایران بدو شاد گشت
به هر جای ویرانی آباد گشت
ز مصر و فلسطین و هاماوران
فرستاده شد هدیه های گران
کیا لادن آن مرد باریو و بند
که فردوسیش خوانده پولادوند
به آتوریا بد خدیو بزرگ
پلیدی سگی جادویی پیر گرگ
فریبرز جنگید با شاه تور
هنر عیب گردد چو برگشت هور
گرفتار شد اندر آن کارزار
سرش را به حیله بریدند زار
چو گروی زره نام آن جنگ شد
که بروی زهر سو جهان تنگ شد
نه اسب و نه جوشن نه تیغ و سلیح
نبودی همه جز فسون و مزیح
همانا که گرسیوز این رزم بود
که پنداشتندش دلیری عنود