کانستانتن آمد به جنگش دمان
ولیکن زمانه ندادش امان
به روم اندران گشت ژولین امیر
که خواند آپوستا مراو را هژیر
بتازید شاپور تا لیدیه
زخاک نصیبین و آرمینیه
نیروی ارسی تیکوس دلیر
به پیکار شاپور شد شیرگیر
به آوردگه کشته شد پورشاه
که برگاه بودی چو تابنده ماه
ولی شاه آمید را برگشود
زدیرگاه و سنکا برآورد دود
به ناچار قیصر سپه برکشید
زمستان به شام آمد و آرمید
به گاه بهاران گذشت از فرات
به دست اندر آورد مستملکات
همی خواست رفتن سوی تیسفون
سپاهش ز ریگ بیابان فزون
وز آن روی جنگی دو فرزند شاه
ببستند بر قیصر روم راه
سواران ایران همه ارجمند
به دست اندرون نیزه های بلند
کله خودها چون سر آدمی
در آن جای چشم و دهان بد همی
کماندارها جنگ را کرده ساز
ز نی بودشان تیرهای دراز
به ژولین یکی جنگ کردند سخت
همانا که از روم برگشت بخت
به شط اندرون ساخت کشتی هزار
سپهدار سیر آمد از کارزار
آپوستا به جنگ اندرون کشته شد
سر بخت رومی سپه گشته شد
ژووین گشت برجای قیصر امیر
ولیکن به زودی شد از رزم سیر
بدانست کو راز ایرانیان
به رزم و به آویزش آید زیان
بر شه فرستاد دینار و گنج
همان داد کشور به شاپور پنج
به شهنامه یانس سرایدش نام
و یا خود بزانوش با نام و کام
دگر هرچه زین در زند داستان
به شهنامه از گفته باستان
که شاپور در روم شد کاروان
به بازارگانی چو یک ساروان
در آن جای قیصر گرفتش به تنگ
به چرم خر اندر ببستش چو سنگ
همه ژاژ و افسانه باشد سخن
که پیدا نمی آیدش سرزبن