گراز پلید آن بد بدنژاد
که چون او سپهبد به گیتی مباد
به سر بر نهاد افسر دل فروز
همی بود بر تخت پنجاه روز
ورا کشت شهران گراز سوار
چو از شهر رفتند سوی شکار
چو او کشته شد گاه بی شاه ماند
همه بهره ی مردمان آه ماند
بجستند از تخم شاهان بسی
ندیدند از آن نامداران کسی