بیامد به تخت کیی یزدگرد
وز آن پس شنیدی که او هم چه کرد
نبد در سرش رای و فرهنگ و هش
همی ساختندش مهان دست خوش
ازو گشت بر باد ملک عجم
همان افسر خسرو و گاه جم
چو دادار باشد به کاری مرید
همه مایه ی آن بیارد پدید
ازین پس سخن طرز دیگر بود
زدستار و محراب و منبر بود
سخن گفت باید زتنزیل و وحی
زمعروف و از منکر و امر و نهی
زقرآن و توحید و وعد و وعید
زجنات عدن و عذاب شدید
ز قطران و تسنیم و ماه معین
زخلد و زجوی می و انگبین
زطوبی و رضوان و غلمان و حور
زاحیای اموات و نشر قبور
ز سلسال و از کوثر و سلسبیل
ز کافور و از چشمه زنجبیل
زکفر وز ایمان و بیم و امید
ز صور سرافیل و بعث جدید
سخن های پیغمبر هاشمی
پر از خرمی ساخت روی زمی
یکی مشت از مردم باربار
که شیر شتر خوردی و سوسمار
زاعجاز او تاج قیصر گرفت
همه ملک کسری سراسر گرفت