چو آمد به تخت کیی بر نشست
مهان جمله گشتند خسرو پرست
مغان را بپرسید و بنواختشان
به نزدیک خود جایگه ساختشان
فرستاد جاماسب را سوی دز
گونشتاد را کشت مانند بز
که او کشتن شاه همی خواستی
به گاهی که مجلس بیاراستی
به جایش یکی را برافراخت کام
که آذر کود و نباد بودیش نام
برآورد نام سیوسس به ماه
سپاهی و کشور بدو داد شاه
قباد اندر ایران چو شد کدخدا
همی راند کار جهان سوخرا
به شهنامه از گفته ی باستان
دگرگونه راند همی داستان
که در قید هیتالیان بد قباد
رهانید پس سوخرایش بداد
بیاورد و بر تخت بنشاندش
به ایوان یکی شاه نو خواندش
همه کارها با سوخرا راندی
کسی را بر شاه نفشاندی
ازو گشت بد دل جهان جو قباد
به گفتار شاپور مهرک نژاد
به بندش درآورد و زندان نمود
وزان پس ورا زود بی جان نمود
ازو هر کسی را دل آمد به درد
برآشفت ایران و برخاست گرد
دو پایش به آهن ببستند سخت
نشاندند جاماسب را روی تخت
سپردند شه را به زرمهر شیر
که بد زاده سوخرای دلیر
که آن نامور کینه سوخرای
بخواهد بدرد جهان کدخدای
ولیکن بی آزار زرمهر راد
پرستش همی کرد پیش قباد
همان بند را برگرفتش زپای
به سوی فتالیت کردند رای
دگر ره به تخت کیی برنشست
ورا گشت جاماسب مهتر پرست
همه کار آن پادشاهی خویش
به زرمهر بسپرد از کم و بیش
وز آن پس بیاورد لشکر به روم
جهان گشت او را چو یک مهره موم
به قیصر یکی رستخیزی نمود
همان شهر آمید را برگشود
قلون را در آن دز نگهدار کرد
میافارقین را یک ایلغار کرد
آناستاز آمد به جنگش دمان
ولیکن ازو جست آخر امان
سپس سوی تاتار آهنگ کرد
هم از جان ایشان برآورد گرد
سه پور گزین داشت آن تاجور
مگربود کااوزسش مه پسر
دوم زامس نامدار جوان
سوم بود کسرای نوشیروان
همی خواست آن نامور پادشاه
که خسرو پس از وی نشیند به گاه
به ژوستن که بد امپراطور روم
یکی نامه بنوشت با مهر و موم
فرستاده بد مهبد و سوخرای
پر از مهر آن نامه جان فزای
همی خواست از قیصر نامور
که کسراش باشد به جای پدر
نپذیرفت ازو قیصر نامدار
که ترسید خسرو شود تاج دار
بیندازد او دست بر خاک روم
بگیرد همه ملک آباد و بوم
زقیصر چو نومید گردید شاه
یکی نامه بنوشت با سوز و آه
که هر کس ببیند خطی از قباد
زمهر و دلیریم آرید یاد
چو خواهید کایران شود نیک بخت
به کسری سپارید دیهیم و تخت
که یزدان ازین پور خشنود باد
دل بدسگالش پر از دود باد
زمانه جوان گردد از بخت اوی
شوند این جهان بنده تخت اوی
پس از شاه مهبود خسروپرست
بیامد همان نامه شه به دست
ابر موبدان خواند در پیشگاه
همه یاد کردند از فر شاه
نشاندند کسری به گاه مهی
ازو تازه شد فر شاهنشهی
به هشتاد شد سالیان قباد
همان روز پیری بد از مرگ شاد