یکی مرد بد خودسر و بد کنش
که خواندند او را همی خود منش
به چاپاریش می گذشتی زمان
بدین خواجه اش دوستی بد نهان
به ارمینیه ساختش حکمدار
بیاورد و کردش سپس شهریار
ورا نام دارا نهاد از ردی
که تابد برو فره ی ایزدی
به ایرانیان گفت این مرد راد
ز داراب فرخنده دارد نژاد
گمانش چنین بود که آن مرد پست
به هر کار او را بود زیردست
ولیکن چو برگاه شد خودمنش
فزونی همی جست بر بد کنش
دل باگواس آمد از وی به درد
یکی زهر بهر وی آماده کرد
خبر یافت دارا زکار شرنگ
جهان کرد بر دیو وارنه تنگ
خورانیدش آن زهر قاتل به زور
زجانش برآورد یک باره شور
سپس خودمنش رای دیگر نهاد
همی ساخت آیین خوبی و دار
فزونی همی جستی و بخردی
ولیکن نبودش فره ایزدی