بیامد به سر تاج شاهی نهاد
بزرگان گرفتند گرد شغاد
ببستند و بردند نزدیک شاه
به خاکسترش کرد دارا تباه
چو دارا به تخت کیی بر نشست
کمر بر میان بست و بگشاد دست
بزرگان برفتند با او بهم
کسی را نگفتند از بیش و کم
یکی مرد بد تیز و برنا و تند
شده با زبانش دل تیغ کند
ورا خواهری بد پریزاد نام
که کوسمارتیدن ورا بود مام
به جفتی پذیرفتش از نیکویی
به دینی که خوانی ورا پهلوی
زبس بود بی شرم و تند و عبوس
بخواندند یونانیانش نوتوس
برادرش کش نام بد ارزتیس
به همراهی نامدار ارتفیس
که او بود پور مکابیز گرد
به داراب کردند پس دستبرد
به فرجام آن هردوان از هراس
به زنهار رفتند زی تارزاس
که بد شاه را پیشکار مهین
به شهنامه خواندش تخوار گزین
گرفت و به داراب بسپرد خوار
به خاکستر آن هر دو را کشت زار
دگر باره پیزوتنس از لیدیا
بشورید بر پادشاه کیا
همانا پشوتن بدی نام او
نیامد زگیتی روا کام او
فرستاد شه آن تژاو دلیر
که تیسافرن خواندش تیزویر
که او را دهد پند و باز آورد
بر شاه گردن فراز آورد
به نزد شه آورد او را تژاو
به خاکسترش کشت هم چون چکاو
همان پور رادش بکشتند زار
که در ملک کاری بدی حکم دار
به هر کار مایه پریزاد بود
که داراب را دل بدو شاد بود
همان خواجه ی توکزار دلیر
به فرمان او گشت از جان به سیر