سپس رفتن مصر را ساز کرد
در گنج های کهن باز کرد
زدریا و خشکی سپه بی شمار
سوی مصر راند از در کارزار
سپهبد بدی رشنواد دلیر
که در جنگ افسوس گفتی به شیر
زبس ترکتازی ایرانیان
به مصر اندر آمد فراوان زیان
ولی کرد طغیان در آن سال نیل
که سیل دمان بست هر سو سبیل
بسی جنگ جستند سودی نبود
زآتش به جز تیره دودی نبود
شهنشاه بودی بسی سالخورد
ورا جانشین بود دارای گرد
اکوس جوان کش دگر پور بود
زدارا دلش سخت رنجور بود
برانگیخت یک خواجه را در نهان
که شه را به دارا کند بدگمان
که دارا به همدستی تیر باز
ابرخون شه آخته چنک آز
وز آن رو به دارا نهانی بگفت
که شه خواهدت کشتن اندر نهفت
ز نیرنگ آن خواجه روسیاه
بکشتند دارا به فرمان شاه
دو شهزاده ی دیگر از یک تنه
که اریاسپا بد و ارشامنه
به دستان اخواست کشتند نیز
یکی را به زهر و دگر تیغ تیز
زاندوه فرزند و رنج سپاه
شه نامور گشت جانش تباه