چو نامه به سیروس فرخ رسید
سپاهی سوی اکبتان برکشید
به یک حمله کرد اژدها را اسیر
سپاه مدی شد زآورد سیر
نیا را به استرخ در جای داد
شب و روز او را همی داشت شاد
کی آرش که بد نامور خال شه
به هر کار می جست اقبال شه
گرفت آن گهی دختر اسپتام
که خواندند خود اسپنویش بنام