کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    زشاهان فزون بود او را منش
    که بگذشت ستراپش از بیست و شش
    یکی شارسان ساخت زرنوش نام
    به شوش اندر آن زیستی شاد کام
    بیاراست جشنی چو خرم بهار
    که هرگز نبیند چون او روزگار
    کشیدند شیلانی آن جا سترگ
    زهر سو بخواندند خورد و بزرگ
    همانا در آن جشن و آن دستگاه
    ز بانوی و شتی برنجید شاه
    یک ماهرو برگزید از یهود
    سپس بانوی بانوانش نمود
    که استیر خوانند نامش مگر
    بدی مردخایش برادر پدر
    جهان جوی هومان که دستور بود
    هم از مردخا سخت رنجور بود
    همی خواست کشتن یهودان همه
    که او بود چون گرگ ایشان رمه
    ز نیروی آن بانوی حورزاد
    سر خویش را داد هومان به باد
    ازو گشت ایران سراسر غمی
    که شد آرز و بزم بودش همی
    یکی خواجه بد نام او مهر داد
    که از شاه جانش نبد هیچ شاد
    به همراهی نامور اردوان
    بکشتند مرشاه را هردوان
    توانه همی گفت با اردشیر
    که دارا بکشته است فرخ زریر
    برفتند و او را بکشتند زار
    به کین خواهی نامور شهریار
    دریغ آن نبرده زریر سوار
    همان شاهزاده که شد کشته زار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha