میرزا آقاخان کرمانی
نامه باستان
بخش ۲۹ - شمه ای از بزرگی زریر و قصه ی استرو مردخا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زشاهان فزون بود او را منش که بگذشت ستراپش از بیست و شش یکی شارسان ساخت زرنوش نام به شوش اندر آن زیستی شاد کام بیاراست جشنی چو خرم بهار که هرگز نبیند چون او روزگار کشیدند شیلانی آن جا سترگ زهر سو بخواندند خورد و بزرگ همانا در آن جشن و آن دستگاه ز بانوی و شتی برنجید شاه یک ماهرو برگزید از یهود سپس بانوی بانوانش نمود که استیر خوانند نامش مگر بدی مردخایش برادر پدر جهان جوی هومان که دستور بود هم از مردخا سخت رنجور بود همی خواست کشتن یهودان همه که او بود چون گرگ ایشان رمه ز نیروی آن بانوی حورزاد سر خویش را داد هومان به باد ازو گشت ایران سراسر غمی که شد آرز و بزم بودش همی یکی خواجه بد نام او مهر داد که از شاه جانش نبد هیچ شاد به همراهی نامور اردوان بکشتند مرشاه را هردوان توانه همی گفت با اردشیر که دارا بکشته است فرخ زریر برفتند و او را بکشتند زار به کین خواهی نامور شهریار دریغ آن نبرده زریر سوار همان شاهزاده که شد کشته زار میرزا آقاخان کرمانی