از ما حذر که دست ز آداب شسته ایم
شرم از دل و زبان، به می ناب شسته ایم
از یک حدیث لطف، که آن هم دروغ بود
امشب ز دفتر گله صد باب شسته ایم
امروز آب دیده ندارد اثر که دوش
تلخی گریه را، به شکر خواب شسته ایم
از رنگ و بوی گریه ما دور دامنت
صد آرزوی کشته درین آب شسته ایم
از عیش ما مپرس «نظیری » خبر که ما
چون خضر لب ز چشمه نایاب شسته ایم