درمان ضعف دل به لب نوشخند کن
حرفی بگوی و مشک و گلابی به قند کن
لب پاک از ترشح آب حرام کرد
طرف ردا به گردن صوفی کمند کن
بوی عبوس عارف شهرم دماغ سوخت
خادم بیار مجمر و فکر سپند کن
زهرم به رگ ز حاسد بدگوی می دود
نیشم ز دل برآر و علاج گزند کن
با ما بد است خصم که خود از چه خوب نیست
گو اشتلم به طینت ناارجمند کن
آن کس که دین ندارد و گوید که عارفم
تکفیر او به ملت هفتاد و اند کن
تا کی چو موج آب به هر سو شتافتن
در عین بحر پای چو گرداب بند کن
نقدت همه ز روی ریا قلب مانده است
صراف خویش شو سخن چون و چند کن
دشمن اگر به سفره تو میهمان شود
سربخش و نام خویش به همت بلند کن
آرایش برون چه کنی پشم گوسپند
گرگی که در درونست تو را گوسپندکن
افغان که سوختی و به مرهم نمی خری
آن را که داغ می نهی اول پسند کن
عالی نموده عشق «نظیری » مقام تو
معنی بلند آور و دعوی بلند کن