کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دیریست بیرون رفته ام از اختیار خویشتن
    بنشسته ام اندوهگین در انتظار خویشتن
    گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم
    ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن
    مشرب مصاحب می کند ورنه تفاوت بی حدست
    تو مست حسن و ناز خود من در خمار خویشتن
    تا رفتم از کوی مغان در من غریبی کار کرد
    هرگز نمی آید مرا یاد دیار خویشتن
    توفیق اگر یاری کند در زهد خشک آتش زنم
    زاب ورع سوز آورم رنگی به کار خویشتن
    سیلاب مستی سر دهم تا بیخ هستی برکند
    یک بارگی فارغ شوم از خار خار خویشتن
    گر بر سر صلح آورد روزی پشیمانی تو را
    چندان بگریم کز دلت شویم غبار خویشتن
    گر پیش می خواندی مراد ذوق مرا می یافتی
    نقش خرابی مانده ام از یادگار خویشتن
    آن شب که در خون خفته ام دانم شب آسودگی است
    کم روز راحت دیده ام از روزگار خویشتن
    یک روز برقع برفکن انصاف مشتاقان بده
    خلق جهان را کرده ای امیدوار خویشتن
    معشوق و عاشق را بهم نازی «نظیری » لازم است
    دشمن نمی باشد کسی با دوستدار خویشتن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha