قالَ النَّبی علیهم السلام اِنَّ اَکْثَرَ اَهْلِ الجَنَّةِ البُلْهُ. فرق است میان کسی که او از اصل ابله باشد و میان آنکس که او عقلی بزرگ دید، عقل خُرد خود را درباخت و خود را ابله ساخت و او ابله طرّار ربّانی باشد.
شخصی صفت خوبی زن خود با هرکسی میگفت و صفت خوشخویی او. گفتندش که: «پیغامبر علیهم السلام نهی کرده است از ستایش کردن زن خویش پیش بیگانگان». آن را به گوش نمیکرد و گفت: «غرض پیغامبر آن بود که تا کسی طمع نکند». بعد از این یکی طمع کرد و زن او را فریفت. گفت که «ای خواجه من دل به زن نهاده بودم و او را میستودم مبارکت باد بسیار از او خوبتر و نیکوتر و نغزتر دیدهام و میدانم خواستم به تو حکایت کردن چون این حرکت کردی به خدا که نشان ندهم». اکنون حق تعالی همین میفرماید که: «من دانشها و عقلها بِه از این که دادمتْ دارم. اگر بر این یک خلق و تقصیر برادر خود که واقف شدی و خواهی گفتن که مشتری یافتی که عوض شکر این سخن را از تو میستاند در دزدی این سخن را و شاد شدن و التفات ننمایی، من تو را بر خللهای دیگر واقف کنم. اما چون این را بر مثال نقل در میان نهادی و دعوی ساختی، آن دگرهات ننمایم که دونهمّت آمدی و خاین» وَ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنِینَ.
اگر برادری را خدا برگزیند، حسد نباید کردن که شعیب صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ روزی بر امّت خود نعمتهای خدا را میشمرد که کسی که شما را کفشی دهد دوست دارید، کسی که شما را پا داد چرا از او بیگانه آیید؟ کسی که شما را کُلّه دهد مُحبْ شوید، کسی که شما را سر و عقل دهد چرا از او روی گردانید؟ کسی که شما را انگشتری دهد عاشق او شوید دست پیش او بندید، کسی که شما را دست و انگشتان دهد چرا نشناسیت؟ برمیشمرد، ایشان گفتند: «ما دوست میداشتیم خدا را و شکر میکردیم این نعمتها را، اما چو تو را بر ما برگزید با این معجزهها و این قدرتها، دشمنش گرفتیم». گفت: «آخر من از شما جدا نیستم، مرا برای آن برگزید تا آن گزینش به همه برسد، همه را منّت باید داشتن، تنها مرا نی» چنانکه در راهی با خطر خفته باشی، یکی دست بر تو نهد که: خیز! اول دلت آگه شود، آنگه چشمت واز شود، اعضای دیگر هنوز بیخبر. بعد از ساعتی همه اعضا در جنبش آیند، از آن مقام باخطر خلاص یابد. هرگز آن اعضا نگویند که «ما نمیرویم ای دل تو برو، و ای چشم تو برو که اول شما را بیدار کرد». یا از زندان مهلک زندانی دست برآورد که اول سوراخ را فراخ کند. باقی اعضا خشم نگیرد که ای دست، سوراخ را فراخ مکن، ما نخواهیم، که اول تو بیرون آمدی. مگر عضوی باشد [خفته] و یا مرده و اگرنه همه اعضای زنده شاد باشند و خواهان باشند که از ما پای با دستی ره یافتی بیرون تا باقی را راه کردی وَ اللهُ الْمُوَفِّقُ.
همه کافران همین میگفتند که ما را مال و نسب و جمال و قد و قالب و قامت زیباتر از محمد است و بیشتر، نبوّت وی را چگونه مسلّم شود؟ و از نور باطن بیخبر و خالی بودند. اکنون تو هم تربیت ظاهر میکنی و باطن را فرومیگذاری چنانکه قایل گوید:
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمی است
چون شد مسیح سوی فلک فوت شد دوا