چون محبّت پیدا آید، یا او را سوی خویش کشد، یا سوی او رود. چون وصل است، فرق نبود. او را یافتی، او را یافته باشی. قُل عبارت از وقت است که سر پستان نطق خلیدن گیرد. کسی را طلبد که سماع سخن او کند و وقتی سر پستان نخلد، باشد که هم وهّابی کند جهت شیر. وَ مَنْ اَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ. آری آزارند و به رنجند اما حقوق نگاه دارند. حقوق نعم باشد که یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا. هم ماکیان خود نول زند و بیضه را بشکند چون چوژه تمام برسد فَاعْفُ عَنْهُمْ. مَنَت لعنت کردم، هم مَنَت رحمت کنم. این مرا افتاده است کَنَفْسٍ واحِدَةٍ. یکی جان در دو تن شنیدهای؟ ببین یُحِبُّهُم. علم محبّت حق را بود از هرکه علم محبّت حق شنیدی میدان که حبیب حق است.
هر لحظه ز عشق در سجودی دگرم
وز لوح وجود گرد جودی دگرم
دستی، که من از وجود خود گم شدهام
گر زندهام اکنون به وجودی دگرم
اَوَمَن کَانَ مَیْتًا فَاَحْیَیْنَاهُ
در کشتن بنده گر هوای دل توست
با بنده بگو، هرآنچه بای دل توست
مقصود من از جهان رضای دل توست
تا بنده همان کند که رای دل توست
گوهر تو هم تو باش، از بهر آنکه چون از آن تو باشد غیر تو بود گوهر در خزینۀ پادشاه است هم پادشاه گوهر باشد آنگاه این گوهر باشد اگر کُلِّ او به معراج باشد و معراج غیر او باشد معراج تمام نباشد لولاک مَا زَاغَ الْبَصَرُ
تو تو و من من این محال بود
تو من و من تو این وصال بود