قاسم میگوید: «علما را بر چهار قسم یافتم بعضی مترو کند همچون اسب افسارگسسته در بیابان سرگردان میدود هرکه را در چشم غباری بود پندارد که بر آن اسبسواری است که میدواند در پی مقصودی در عقب او روان شود در بیابان و هرکه را دیده از غبار و ظلمت پاک شد داند که آن اسب افسار گسسته است پی او نرود و نشان پای او نگیرد و قسم دوم از علما آنهااند که دربند آنند که افسار بگسلد طبع را تیز میکنند و دانش میورزند به نیت آنکه سر خویش گیرند و سرکشی کنند و قسم سیم آنهااند که همچو اشتر مست خبر ندارند از افسار و افسار گسستن مستند در لذت عبادت خدا ایشان را جذب کرده و ربوده شدند و به خود مشغول گردانید قسم چهارم سخت غریبند واقفند بر احوال عالم که افسارگسسته کیست و مست کیست و هشیار کیست و آن مصطفی است علیه السلام و آنها که ایشان را برادر خواند که وا شوقاه الی لقاء اخوانی» پس لاجرم فرمود که: «فاعلم» تو بدان یگانگی مرا کی این دانستن غیر تو را نیست و این دانش به تحصیل حاصل نشود بلکه به سبب خلعتهای ما و کرامات ما پس چنانکه خلعتهای ما دریایی بیپایان است این علم تو هم دریای بیپایان است حارث محاسبی میگوید: «اول علم توحید گفتن لا اله الا الله به زبان باشد و دوم آن باشد که چون بپرسند که خالق چون غیر او نیست پس بدی را و کفر را او آفریده باشد و از او باشد چون به نیت او میرود میکوش تا بیفزایی» جعفر گفت که: «فاعلم انه لا اله الا الله قطع علتهاست و اسباب از سوی ما هست و از سوی حق تعالی هیچ سببی نه» یعنی قادر است که بینان سیر کند و بیآب زمین را زنده کند و اگر خواهد به نان سیری ندهد و همچنین باقی سببها که فاعلم انه لا اله الا الله و بعضی گویند که: «لا، نفی ادراک است که هیچ عقلی و هیچ فهمی محیط نشود به خدای تعالی زیرا آنچه محیط شوند نهایت دارد جنید فرمود: «علم از معرفت بلندتر است و اگرنه فرمودی فَاعرِف انه لا اله الا هو و خدا [را] عالم گویند و عارف نگویند و ابراهیم را خطاب کرد که اَسْلِمْ یعنی گردن بنه فرمان مرا گردن نهادن صفت بندگی است لاجرم مبتلا کردند ابراهیم [را] به ذبح فرزند و در آتش افتادن تا دعوی او که اَسْلَمْتُ بر عالمیان محقق شود که مجازی نیست و مصطفی را فرمود فَاعلمْ بدان و دانش صفت خدایی است بس تفضیل مصطفی علیه السلام باشد این آیت» بعضی گفتند که: «علم حجت است پس به همه کس برسد به کافر و مؤمن که اگر حجت بدو نرسد او کافر نباشد کافر آن باشد که از حجت رو بگرداند و اما معرفت حالی است که عارف را فروگیرد مغلوب کند نتوان نشان آن دادن الا اندکی با محرمی» حسین میگوید که: «مصطفی علیه السلام معدن علم بود چنین نگویند چنین دانایی را که بدان الا معنیش این است که آنچه میدانی به گفت آر که ایشان ناگفته فهم نمیکنند» و گویند: «این بیست [و] نه حرف در لام الف پنهان است و الف در لام الف پنهان است و نقطه در الف پنهان است و معرفت دل نهان است همچنین میرو تا به علم اول آنکه معرفت دل فهم کرد نقطه حاجت نیست آنکه نقطه فهم کرد الف حاجت نیست آنکه الف فهم کرد لام الف حاجت نیست و آنکه به حرف لا فهم کرد که چیست نفی کردن باقی حروف حاجت نیست هرچند مستمع عجمیتر سخن بیشتر میافزاید چنانکه حکیم فرمود: (هان که آمد خام دیگر دیک دیگر برنهید).
قاسم گفت که: «اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِک دلیل میکند که مراد از این فَاعْلَمْ علمی است که استغفار بار آورد و بندگی و زاری نه علمی که تکبر آورد و سرکشی» گویی میفرماید که: «هیچ دیدی غیر من که هست کند و نیست کند و فانی کند و باقی کند و زیان کند و سود کند و یاد دهد و بیدار کند چون ندیدی غیر من بدانکه منم که اینها میکنم زیرا هیچچیز به خود فانی و باقی نشود» و گوید: «معنیش این است که آنچه میدانی به خبر کردن و تقلید بدان به یقین و معاینه» بعضی گویند: «میدانی چیزها را به علم خود، از خود و از علم خود فانی شو به علم من بدان وَ استغفر لذنبک یعنی از علم خود استغفار کن و از آثار عبودیت که نشان فناست استغفار کن محو شدن و معنی محو شدن از خود و از بندگی خود آن باشد که دریایی که اگر بندگی من میخواهی سفر کن با من بیا و در من درآی آن شخص از آن مقام روان شود میآید، آن آمدن بندگی است چون آمد به لب دریا گوید: «دیگر چه کنم» گوید: «قدم درنه، قدم در نهاد تا آنجا که پای او در زمین است هم بندگی است زیرا به فعل خود میرود و به قوّت خود و چون دریا او را برداشت او محو شد و فعل او محو شد و قدرت او محو شد چه معنی محو شد یعنی گشتن او بعد از این به خود نیست به فعل خود و به قوت خود نیست این تحقیق لا حول و لا قوة الا بالله [است] الحول از حالی به حالی گشتن و تحویل کردن، از فانی هست شدن به باقی و از گفتن این کلمۀ توحید استغفار کن زیرا تا اکنون به خود میگفتی اکنون منت در گفت میآورم» و گویند: «قوله فاعلم یعنی بمیر از حیات جهل ظلمانی زنده شو به حیات علم نورانی».