قوله تعالی وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤمِنُونَ. سهل گفت[ رضی الله عنه: «مؤمن راستی آنکس است که ز نفس و دل خود غافل نیست و جستوجو میکند احوال خود را که فلان وقت چه کردم و چون شدم و چون تغیری بیند زاری آغاز کند» چنانکه بلایی در زمین بیاید از ماه گرفتن و کسوف آفتاب و زلزلۀ زمین و منع باران و ظهور و غوغای ملخ و وبا و گرانی و قحط و غیر آن که آثار سخط و خشم خداست و اهل زمین حقیقت دانند که آن از گناه ایشان است به زاری آیند مؤمن نیز چون نور یقین را کم بیند و آب چشم را خشک بیند و وبایی دل بیند که اوقات او مرده است در زاری آید بلکه آن بلاهای دنیا نشان فراق حق نیست و این تغیرات و این بلاها در دل نشان فراق حق است پس در نقصان زیادت بیند و در زیادت نقصان بیند چنانکه دیگران از نقصان دنیا ترسان باشند او از زیادت دنیا ترسان باشد و از اندکی تغیر دل و نفرت دل از طاعت و بیفایده دیدن طاعت را ترسان باشد و نالان باشد که اندک بسیار را بکشد.
قوله تعالی اِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ یعنی متابعت نفس کنند در آزار مؤمنان از حسد ایمان ایشان که ما را میکنند از عیش خویش و ما را یاد میدهند از عاقبت و ندانند که ایشان منغص نمیکنند عیش را بلکه میخواهند تا این عیش را با آن عیش پیوسته کنند چنانکه شخصی از کسی جاهل گندم بستاند بستم و بکارد از بهر او تا منقطع نشود قوت او و او فریاد میکند این چه ظلم است اَلْکافِرُ اَی کَلْبِ هُوَ حَتی یَعْرِفَ الْکُفْرَ اَلکُفْرُ صِفَةٌ مِن اللهِ جاءَ لَوْ عَرَفَ الکافِرُ اَیْشِ الْکُفْرُ لکانَ وَحِیداً وَحّیداً مُوَحدِاً ما کان الکافر.
حلاوت در قال نیست، حلاوت در حال است هرکه در قال ماند صحبت خلق طلبد و به طریقی و سیرتی کوشد که خلقان گرد شوند. بردار ز کام خویش یکبار دو گام. عاقل آن است که پیش از آنکه بر سر رسد و بیند بداند و احمق آن است که تا بر سر نرسد نداند اگر پس و پیش را بدیدی بایستی که بلاها از شش جهت به تو میآمد بدیدیی و احتراز کردیی.
صنع صانع در مصنوع یا منفصل بود از صانع یا متصل. منفصل خود محال است که هیچ کاتب بنویسد و منفصل بود از مکتوب متصل در حق باری محال است و طریق جز این دو نیست عقلاً و مع هذا مُقِری بخالقی او، پس مقر شو به رؤیت او اگرچه در عقل نگنجد ای سر تو دیگ هوسها و ای دل تو دام سوداها ایمان عاریتی آن است که آدمی غم آن نخورد و کار در خور آن نکند چو بر ایمان مهرش نبود معلوم شد که ایمان او عاریتی است که آدمی را بر عاریت مهر نبود مهمان چو عزیز بود و خواهی تا از تو آزرده نرود یار شایسته بدو همراه کن و آن یار شایسته عمل صالح است که خدای عز و جل میفرماید اِنَ الذین آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالحات ایمان را همچون جان میدان و بقای جان را احتراز از زهر شرط است بهایم را رغبت نداد به چیزی که ایشان را زیانی دارد از آنکه ایشان را عقل احتراز نداد اما آدمیان را شهوت داد به چیزی که ایشان را زیان دارد ایمان لا یَزیدٌ وَ لا یَنْقص چنانکه جان لا یَزیُد وَ لا یَنقُص بعضی زنده و بعضی مرده نبود ولیکن یکی بیمار و یکی تندرست ایمان به اطاعت تن درست است و ایمان بیطاعت بیمار و هرآینه بیمار به مرگ نزدیکتر بود که تندرست نیست آفتاب را عکس بر دیوار میزند اکنون چه میگویی آفتاب آن است نی پرتو اوست نمیبینی که یکدم هست و یکدم نیست پس آفتاب اصل باقی است فردا گویند: «بیارید دزدیدهها را باز دهید» اولیا گویند که: «ما را چیزی نیست ما پیش از این که بخواهند، دادیم» اگر در آب ستاره بینی چه گویی عکس ستاره اگر عاشق دیگر بود و عشق دیگر و معشوق دیگر پس هرکسی عاشق خویش باشد اگر اندرون من آن است که من دیدم از هیچ بزرگ از اولیا و انبیا کم نیست ایشان بیروناند چه دانند از این روح حیوانی طبیب خبر دارد و از روح انبیا و اولیا حبیب خبر دارد من امروز هیچ مذهب شافعی نگفتم و قول ابوحنیفه بیان نکردم حق تعالی ابو حنیفه را صاحب مذهب کرده بود در احکام یجوز و لا یجوز و اصحاب مذهب کرده است در احکام عشق اکنون کدام قویتر باشد یجوز و لا یجوز خلق یا عشق حق بیا تا بازرگانی کنیم خاکی میدهیم و پاکی میستانیم چون وقت آید پاک به پاک رود و خاک به خاک تو از هوا احتراز کن که همچنانکه هوای دنیا تن را مضر است هوای نفس دین را مضر است هرچند از دنیا و هوا احتراز میکنی و نفی میکنی از آن عالم نور بیش یابی و این است تحقیق معنی لا اله الا الله هرچند که غیر را لا کنی اثبات حاصلتر شود چنانکه طاعت و معصیت در وسع و قدرت آدمی است همچنان خود را شاد دان و غمگین داشتن هم در وسع آدمی است که غم را اسباب است و شادی را اسباب اَلضَرُوراتُ تُبیحُ الَمَحْظُورات گوشت خوک به ضرورت مباح باشد و شیر مادر بیضرورت محظور اگر پیش از مجاهده ذوقی درآید چون درخت کدو باشد زود بر سر شاخ بر دود و سبز نماید ولیکن به اندک باد وسوسه خشک شود قومی اسیر موج هوا و قومی اسیر موج صفا در ماهیت حیات نظر کن او معلوم نمیشود الا به مثال ادراکات خوش و ناخوش که اثر بهشت و دوزخاند.
و الله ولی التوفیق