قوله تعالی وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ نعمت ملک محبت است اول نعمت توفیق طلب محبت محب بودی محبوب شدی تابع رسل بودی متبوع شدی محتاج بودی به معراج شدی از سیاه و سپید خلاص یافتی سلطان سیاه و سپید شدی ذاکر بودی مذکور شدی بر منارها و محرابها و سکها و منبرها وَ یَهْدُیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً یعنی آن راه که به حق رساند وَ یَنْصُرَکَ اللهُ نَصْراً عَزیزاً هم بر شیاطین انس که کفارند منصور شدی و هم بر شیاطین جن منصور شدی نَصْراً عَزیزاً چنان منصورنی که خوف باشد از گشتن دولت.
قوله تعالی هُوَ الَّذی اَنْزَلَ السَّکینَةَ، سکینه آن باشد که از او بصیرت ظاهر شود و سکینه آن بود که آنچه ندارد از اسباب چنان داند که دارد از غایت اعتماد.
بعضی گویند: «سکینه آن باشد که چنانکه ظاهر چیزها را فرق میکند باطن چیزها را هم فرق کند».
قوله تعالی لِیَزْدَادُوا اِیمَانًا یعنی در دلشان نور یقین روز به روز بیفزاید همچون ماه نو.
قوله تعالی وَ للهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرْضِ. جنود السماوات ملایکهاند و از آن زمین غازیان و مجاهدان نفساند. بعضی گویند:
«لشکرهای آسمان دلهااند و از آن زمین قالبهااند» و بعضی گویند: «شیطان هم لشکر اوست خواهد آن را غالب کند خواهد این را».
قوله تعالی اِنَّا اَرْسَلْنَاَک شَاهِداً گواه توحید به قول و به فعل و به حال شاهِدٌ بِقَوْلِه وَ شاهِدٌ بِفْعلهِ وَ شاهِدٌ بِحالهِ وَ مُبَشِراً یعنی به آمرزش وَ نَذیراً ترساننده از بدعت و ضلالت به دستوری حق بشیر است و نذیر نه به هوای خود.
قوله تعالی لِّتُؤْمِنُوا بِاللهِ تا راستگو را راست گردانند و تُعَزِّرُوهُ آن را که من حرمت کردم و حرمت داشتم شما هم حرمت دارید هم به دل هم به خدمت هم به زبان با خلق صفت کردن بزرگی او.
قوله تعالی اِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ آنها که با تو دست پیمان میکردند با خدای دست پیمان میکردند یعنی بشریت در تو عاریتی است واسطۀ عاریتی را بیواسطه باید دیدن.
قوله تعالی یَدُ اللهِ فُوْقِ اَیْدِیهِمْ یعنی در این بیعت منت خدای راست برایشان نه ایشان را بر خدای بعضی گویند: «یعنی بیعت ایشان و قوّت ایشان زیر قوّت حق است اگر در کارشان نیاوردی در کار نیامدندی که لا حَولَ وَ لا قُوة.
قوله تعالی شَغَلَتْنا اَمْوالُنا وَ اَهْلُونا هرچه تو را مشغول میکند از خدای تعالی همچون زن و فرزند و مال بدان که آن بر تو نامبارک است و در اینجا اشارت است به ترک محبت دنیا تا از بیعت باز نمانی و [از] رضی الله عنهم نمانی و از سکینه نمانی و از نوری که مسکن این دل است نمانی که او را سکینه برای آن گویند که مسکن او دل است.