محقق ترمذی
معارف | ترمذی
متن 49
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قوله تعالی وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤمِنُونَ. سهل گفت[رضی الله عنه: «مؤمن راستی آن کس است که ز نفس و دل خود غافل نیست و جست وجو می کند احوال خود را که فلان وقت چه کردم و چون شدم و چون تغیری بیند زاری آغاز کند» چنان که بلایی در زمین بیاید از ماه گرفتن و کسوف آفتاب و زلزلۀ زمین و منع باران و ظهور و غوغای ملخ و وبا و گرانی و قحط و غیر آن که آثار سخط و خشم خداست و اهل زمین حقیقت دانند که آن از گناه ایشان است به زاری آیند مؤمن نیز چون نور یقین را کم بیند و آب چشم را خشک بیند و وبایی دل بیند که اوقات او مرده است در زاری آید بلکه آن بلاهای دنیا نشان فراق حق نیست و این تغیرات و این بلاها در دل نشان فراق حق است پس در نقصان زیادت بیند و در زیادت نقصان بیند چنان که دیگران از نقصان دنیا ترسان باشند او از زیادت دنیا ترسان باشد و از اندکی تغیر دل و نفرت دل از طاعت و بی فایده دیدن طاعت را ترسان باشد و نالان باشد که اندک بسیار را بکشد. قوله تعالی اِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ یعنی متابعت نفس کنند در آزار مؤمنان از حسد ایمان ایشان که ما را می کنند از عیش خویش و ما را یاد می دهند از عاقبت و ندانند که ایشان منغص نمی کنند عیش را بلکه می خواهند تا این عیش را با آن عیش پیوسته کنند چنان که شخصی از کسی جاهل گندم بستاند بستم و بکارد از بهر او تا منقطع نشود قوت او و او فریاد می کند این چه ظلم است اَلْکافِرُ اَی کَلْبِ هُوَ حَتی یَعْرِفَ الْکُفْرَ اَلکُفْرُ صِفَةٌ مِن اللهِ جاءَ لَوْ عَرَفَ الکافِرُ اَیْشِ الْکُفْرُ لکانَ وَحِیداً وَحّیداً مُوَحدِاً ما کان الکافر. حلاوت در قال نیست، حلاوت در حال است هرکه در قال ماند صحبت خلق طلبد و به طریقی و سیرتی کوشد که خلقان گرد شوند. بردار ز کام خویش یک بار دو گام. عاقل آن است که پیش از آنکه بر سر رسد و بیند بداند و احمق آن است که تا بر سر نرسد نداند اگر پس و پیش را بدیدی بایستی که بلاها از شش جهت به تو می آمد بدیدیی و احتراز کردیی. صنع صانع در مصنوع یا منفصل بود از صانع یا متصل. منفصل خود محال است که هیچ کاتب بنویسد و منفصل بود از مکتوب متصل در حق باری محال است و طریق جز این دو نیست عقلاً و مع هذا مُقِری بخالقی او، پس مقر شو به رؤیت او اگرچه در عقل نگنجد ای سر تو دیگ هوس ها و ای دل تو دام سوداها ایمان عاریتی آن است که آدمی غم آن نخورد و کار در خور آن نکند چو بر ایمان مهرش نبود معلوم شد که ایمان او عاریتی است که آدمی را بر عاریت مهر نبود مهمان چو عزیز بود و خواهی تا از تو آزرده نرود یار شایسته بدو همراه کن و آن یار شایسته عمل صالح است که خدای عز و جل می فرماید اِنَ الذین آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالحاتایمان را همچون جان می دان و بقای جان را احتراز از زهر شرط است بهایم را رغبت نداد به چیزی که ایشان را زیانی دارد از آنکه ایشان را عقل احتراز نداد اما آدمیان را شهوت داد به چیزی که ایشان را زیان دارد ایمان لا یَزیدٌ وَ لا یَنْقص چنان که جان لا یَزیُد وَ لا یَنقُصبعضی زنده و بعضی مرده نبود ولیکن یکی بیمار و یکی تندرست ایمان به اطاعت تن درست است و ایمان بی طاعت بیمار و هرآینه بیمار به مرگ نزدیکتر بود که تندرست نیست آفتاب را عکس بر دیوار می زند اکنون چه می گویی آفتاب آن است نی پرتو اوست نمی بینی که یکدم هست و یکدم نیست پس آفتاب اصل باقی است فردا گویند: «بیارید دزدیده ها را باز دهید» اولیا گویند که: «ما را چیزی نیست ما پیش از این که بخواهند، دادیم» اگر در آب ستاره بینی چه گویی عکس ستاره اگر عاشق دیگر بود و عشق دیگر و معشوق دیگر پس هرکسی عاشق خویش باشد اگر اندرون من آن است که من دیدم از هیچ بزرگ از اولیا و انبیا کم نیست ایشان بیرون اند چه دانند از این روح حیوانی طبیب خبر دارد و از روح انبیا و اولیا حبیب خبر دارد من امروز هیچ مذهب شافعی نگفتم و قول ابوحنیفه بیان نکردم حق تعالی ابو حنیفه را صاحب مذهب کرده بود در احکام یجوز و لا یجوز و اصحاب مذهب کرده است در احکام عشق اکنون کدام قوی تر باشد یجوز و لا یجوز خلق یا عشق حق بیا تا بازرگانی کنیم خاکی می دهیم و پاکی می ستانیمچون وقت آید پاک به پاک رود و خاک به خاک تو از هوا احتراز کن که همچنان که هوای دنیا تن را مضر است هوای نفس دین را مضر است هرچند از دنیا و هوا احتراز می کنی و نفی می کنی از آن عالم نور بیش یابی و این است تحقیق معنی لا اله الا الله هرچند که غیر را لا کنی اثبات حاصل تر شود چنان که طاعت و معصیت در وسع و قدرت آدمی است همچنان خود را شاد دان و غمگین داشتن هم در وسع آدمی است که غم را اسباب است و شادی را اسباب اَلضَرُوراتُ تُبیحُ الَمَحْظُورات گوشت خوک به ضرورت مباح باشد و شیر مادر بی ضرورت محظور اگر پیش از مجاهده ذوقی درآید چون درخت کدو باشد زود بر سر شاخ بر دود و سبز نماید ولیکن به اندک باد وسوسه خشک شود قومی اسیر موج هوا و قومی اسیر موج صفا در ماهیت حیات نظر کن او معلوم نمی شود الا به مثال ادراکات خوش و ناخوش که اثر بهشت و دوزخ اند. و الله ولی التوفیق محقق ترمذی