مرد عاقل اگر بیابانیست
جان او لوح سرّ ربانیست
بعضی گویند: «فقیر محتاج بود یعنی اگر آن غنی که او بدو محتاج است غنی راستین بود فقیر غنی راستین را فقیر راستین بود و اگر محتاج است به غنی فانی دروغی آن فقیر نیز هم دروغین است».
حسین بن سمعون گوید: «هر چیزی را فقری است یعنی که هر چیزی را محتاج است و نیازمند بدان چیزی که بایست اوست» از همه حاجتهای عالم و درویشیهای عالم زیانکارتر و مضرتر حاجتهای نفس اماره است و از همه فقرها و حاجتها شریفتر و عزیزتر فقر و حاجت عقل است که او در آن حاجت جز به خدای تعالی محتاج نیست زیرا چون نفس من فقیر شود و محتاج درحال طلب دنیا [کند] که مبغوض خداست زیرا خدا او را این خاصیت داده است که دوری طلبد از خدا چنانکه خفاش را و کرمهای شبرو را این خاصیت دادست که از ضعف دیده نخواهند الا شب را هرچند هستی ایشان از آفتاب است که آفتاب قوام همه ارواح [انسا]نی است و چون دل من محتاج شود ملکی طلبد که حجاب [شود] مرا از ملک باقی و چون عقل من فقیر شود و محتاج، طلب نکند الا غذای خویشتن و آن علم است و حکمت زیرا حق تعالی عقل را از نور عقل و حکمت آفریده است وَ کُلُ شَیءٍ یَرْجِعُ اِلی اَصلِه وَ جِنْسه و چون محتاج شود همت من که شاخی است از شاخهای درخت عقل وجد خواهد یعنی یافتن دردی خواهد زیرا درد مقدمۀ درمان است هرچه اول درد آن را داشتی آنگه آن را یافتی روح را درد قالبی بود سلیم تا آنچه میخواهد به آلت تن به جا آورد و اگر آنش یاد نیست کی چون طالب قالب بود این ساعت در هر پیشه که هست اول درد طلب آن پیشه بود و هر همنفسش که هست اول در طلب او بود آنگه یافتن او و شرح این دراز است و چون وجد یافت یعنی درد یافت صرْتُ حُراً آزاد شدم از دردهای دیگر چنانکه حکیم فرمود:
آن جهان و این جهانت را به یکدم درکشد
گر نهنگ درد دین ناگاه بگشاید دهن
و اگر از آن درد بزرگ غافل شوم باز این دردهای کوچک همچو شب روان در جنبش آیند حس یابندگی آفتاب وجد رفت از خانۀ دل.