جاهل بودن دیگر است و خود را جاهل دانستن دیگر الا پیش شیخ مرده باید بودن عجب این مردمان چه میجویند میگویند: «همتی بدار» همین کی همت داشتن گرفتم او رمید و گریخت و به چیزی دیگر مشغول شد یکی را در خانه چهل روز باید رفت تا او خیالی بیند او آدمی باشد؟! یا او را کسی گویند؟! دین محمد چه تعلق دارد به دان، دست در دامن قِدَم او زد تا از حدوث برهد ناگاه در خود نگرد آنکه حادث میدید فانی بیند صفات قدم بیند، حدوث پندارد به قدم برسد، بعد از آن آغاز راه است که مشایخ آن را منتها میگویند که بعد از این مردن آدمی را حماقت است کسی را که خدای قدیم بود چرا میرد همینجا حیات باقی خود بیند، سخن خلق این میخواهیم که خلق فهم کنند و بدان خوش شوند و او را قبول کنند.
قومی باشند که ایشان را حسد آید که خدا با او این سِرّ گفت با او گفت چرا با من نگفت مرا حسد نمیآید من خود جهد کنم آخر او چون من آدمی است چه سبب شد که او را آن شد من همان سبب ورزم حسد چرا کنم این هوا که من میگویم شهوت نیست آن، بلکه شهوت را بشکند آن هوا شهوت را بر دل سرد کند چنانکه صد هزار حور در پیش او حبّهای نیرزد و هوا جایی برسد که از جاه نیز برکند و بر دل سرد کند و اغلب این مشایخ با اینچنین هوا نرسیدهاند و از اینجا بگذرد به عالم خدا اول حجاب نور که پیدا شود همه هوا را برهم زند اکنون فرونگرد مقام همه را ببیند و فضیحت همه را مشاهده کند و این بیت میگوید:
ای در طلب گرهگشایی مرده
در وصل بزاده وز جدایی مرده
یعنی که این علوم که خلق بدان تفاخر میآورند و به این فکرها و به این خلوات دورتر میشوند این علمها گرهگشا نیست و اشتغال بدین از مقصود دور شدن است و از خود دور شدن است آدمی اول حال بر سر مقصود است هرچند اشتغال بدین علمها میکند و بدین فکرها و بدین خلوات دورتر میشود عوام به نزد او اعتبار ندارد و بُخار زمین که برآید نزد او اعتبار بیش دارد که این عوام مراد از عوام این نیست که تحصیل علوم نکرده باشند بلکه آن است که در او عما باشد و تحصیل که کرده باشد با عما کرده باشد لاجرم هرچند رفته باشد از خود دورتر شده باشد از وصل بررسته باشد به اشتغال علوم و اجتهادات از خود سفر کرده باشد و دور افتاده باشد اگر بیابانی کوهی که در آن عَما نیست بیاید او از عوام نبود.