جمال حضرت ربوبیّت را محرم باشم تو خود را پنهان کنی از من که نامحرمی مرا خادم کرده است و همه شهوات فروبریده آنگاه در حرم خودم آورده مخدوم و محرم همه عالم کرده علم و قدرت را در کار میباید داشتن، به بددلی مردم در جو یک خردک غرقه شود و به پردلی از دریاهای بزرگ بگذرد اگرچه واقعهای سخت عظیم است بددل نباید بود.
گفتم که مگر صید کنم با دامم
صید آمد و برد مر مرا با دامم
هر آن کو سر نهد او بر سرآمد
خود افکن با همه عالم برآمد
از حق بیاموزید که لطفش بر مثال خاتونِ خوشِ لطیف است کنیزکان پیش کرده است هرکه به کنیزک فرود آید خاتون پرده فروکشید که همانجا باش ای دون همّت همّت باید که عالی باشد و مرد هر چیزی را چنان بیند که وی است و میگوید که: «اَرِنَا اَلاَشْیاءَ کَما هِی» و چون روشنی و ذوق دید شکر کند و در طلب و نیاز بیفزاید که لَئِن شَکَرْتُمْ لَاَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ اِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ همچنانکه نعمت ستور را بهر قوّت نفس امّاره از کاهدان میفرستد نیز از بهر قوت و قوّت دل نفس مطمئنه را از زعفرانزار سینه اولیا میآید که اگر زعفرانزار نیست رخ زعفرانی چرا دارد اکنون همچنانکه از بهر مرکب پادشاه که تو را عطا داده است و از بهر علف وی شکر میباید چون شکر گویی در تزاید آید (که لَئِن شَکَرْتُمْ لَاَزِیدَنَّکُمْ) و چون کفران آری به عذاب درمانی که (وَ لَئِن کَفَرْتُمْ) ان عذابی لشدید و آن فرقت بود که اَلْفُرقَةُ عَذابُ.
فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ چون از دریا به کرانه افتد آفتاب در او اثر کند و رنجور شود از وخامت شکم ماهی که زندان یونس روح بود و وخامت دریای دنیا که مسکن (این ماهی) بود آن را زائل گرداند از او، ولایت سردی است چون از آن بگذری جایی برسی که لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَ لَا زَمْهَریراً ولیک سَیْر در چنین سردسیر با اینچنین سر و پای ممکن نیست تا نفس شیخ به اثر خود که گرمی است یاری ندهد اما آن گرمی اندک باید تا نسوزد همچنین خرمن سوخته نشود که این خرمن سوخته شده است زهی خرمن سوخته آن گرمی تابد آنجا باید چون از آنجا گذر کنی خورشید آن عالم که مقصود است بر تو بتابد و اگر سوزانی نفس شیخ بسیار شود نیز از بیخ (و بن) برکند همچنانکه کرم پیله را گرم دارند ولی چندان گرم ندارند که هلاکش کنند (زنان بر نیفه میزنند و احتیاط میکنند تا نسوزند اکنون رها کن تا به سبب تابش و گرمای آن عالم پررنج میباشی اگر گوشتت را میخورند کرمان محنت تا بخورند گو که: «تا برگ نخورند ابریشم حاصل نشود» عوض گوشت پارهای گنده چندین چیز حاصل شود آن زیان بود؟! اینت محال) ایوب علیه السلام از بهر این گفت مَسَّنِیَ الضُّرُّ بر طریق استفهام به طریق انکار یعنی این ضرر بود پارهای گوشت گنده از من فوت شود و عوض صد هزار هزار چه هزارهزار.
خوبت از روی لفظ میگویم
ورنه رویت ز خوب خوبتر است