اکنون صاحب سرّ پادشاهی [را] چنین کنند چگونه غضب فرو نیاید (حرمت داشت و استقبال او) آنگاه خشنودی طلبند این چه منزل خشنودی است لَا اِلَهَ اِلَّا اللهَ لَا اِلَهَ اِلَّا اَنَا تا چند گویم: «اَنْتَ (تا چند گویم) اَنْتَ» چندان گفتم که چنان شد که اَنَا اَنْتَ وَ اَنْتَ اَنَا توحید حاصل شد مُوَحّد شدم اینک نماز من چنینها کرد من نماز چنین کردم هرکه مرا نشناسد شقی مطلق است هیچ شبهه نیست ایشان میگویند: «تو سجود نمیکنی» من میگویم: «ای خداوند ایشان مرا سجود نمیکنند» اِلَّا اِبْلِیسَ اَبَی آنکه مسجود بود ساجد نبود (تو از حساب مایی شناختهای اما ایشان مردودند و ما ایشان را مخالف و ضدّیم دو لشکر مخالفیم) ایمان ظلمانی را چکنم ایمان و ظلمانی و ظلمت چگونه چیزی باشد (اینجا که منم خود ایمان چه زهره دارد که قدم نهد تا ساجد است مسجود نیست چنانکه تا مجاهده است مشاهده نیست و چون مشاهده است مجاهده نیست تا زندهام مجاهده است چون بمردم مجاهده نماند اکنون اگر بمردهام چگونه زنده شدهام تا هستم من ساجدم چون من نماندم ساجد نماند).
حکمت و لطیفه از ذات ایمان خیزد شادیی که در آن عالمش خواهد بود اثرش در این عالم بر او میزند میخنداند اَلرّاحَةُ فی اَلوَحْدَةِ وَ الْآفَةُ بَیْنَ الّاثْنَینَ (یاران ما همه عنین میآیند یار تو هم توی).
گر از هر باد چون شاخی بلرزی
اگر کوهی بوی کاهی نیرزی
(دل آن به کز در مردی درآید
مراد آن به که از مردی برآید
ای دوست یگانگی گزین و فردی
تا گرد جهان چنانکه خواهی گردی