صَوْم صَوْمُ الاخصٍ تَرْکُ ما سِوی اللهِ وَ قالَ النَبِی علیه السلام اَلصُلوةٌ نُورُ المُؤْمِنِ وَ الصَوْمُ جُنّةٌ مِنَ النّارِ.
رکن بزرگترین در باب ریاضت روزه است روزه از همه بزرگتر است (باقی ریاضتها نسبت با این بازیچه است و در این باب تفاصیل است به آهستگی توان ذکر کردن اما) از نفس میباید دزدیدن که نفس را خبر نباشد هر روز از معهود هر روزه درمسنگی یا بیشتر نقصان کنند تا سر معده خالی میباشد و ریاضت حاصل میآید حَقَّ جِهَادِهِ.
هرکه را درد حقیقت است، طلب حقیقت است. مؤمن آن است که همچو ماهی بیآب قرار نگیرد، اگرچه همه چیزها و همه نعمتها پیش ماهی نهی، ماهی هیچ نیارامد. پس مؤمن نیز همچو ماهی به سوی آب میجهد. اکنون در جوی خردک امان نیابد، ماهی که در آنجاش بگیرند و نیز آب تنگ باشد در دام بماند و نیز نگوالد. دریایی باید تا ماهی نهنگی شود. اگر جسم شیخ را خُرد میبینی، محال مدان، دریا را در ضمن وی بین.
عجب مدار ز دریا و جانور که در اوست
عجب ز جانوری دار کاندرو دریاست
لوح محفوظ است که من میبینم در آنجا انبیا و اولیا هر یکی را میشناسم بعد از احمد مرسل بسیار اولیا بودند هیچکس را این مرتبه نبوده است که مولانا بهاءالدین را و در این ریایی نیست که اگر ریایی بودی آخر آنها را گفتمی که در این جهانند (که از ایشان نفعی بود و دفع ضرری) علم این است اگر این علم را بدانی علمهای دیگر را جهل گویی علم دین این است که آن جهان با این کس بماند آن علم دگر را از بهر حیات چند روزه کرده اندکی در این جهان بمانند به آرام و ایمنی کتاب الله اندرون شیخ است و عترتی بیرون شیخ کتاب آن معنی است که در او پنهان کردهاند و عترة جسم شیخ است تو را چون اهلیّت کتاب خواندن نیست عترة با تو بگوید سرّ آن کتاب را کتابُ الله که اُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْاِیمَانَ کتاب بیرونی را دزد ببرد پس عالم عالم نماند یا خود بمیرد پس عالم نماند پس شیخ صاحب کتاب است هر کجا که هست وَ جَعَلَنیِ مُبَارَکاً اَیْنَ مَا کَنتُ اکنون شیخ آن شجره است که تَحْتَ الشَجَرَةِ هرکه را درد حقیقت است بیا گو به نزد این درخت که وَ هُزّی این درخت اول طالب بود اکنون این درخت مطلوب شده است تا از این درخت عصیدهای نافع کنی تا بچۀ دینت که عیسی است از تو بزاید زنهار دست در این شاخ زنید که فَقَدِ اسْتَمْسَکَ عقول چون در سرشت و فطرت خود ناقص افتاده است به اکتساب به جایی نرسد و به کمال نرسد عقل کامل را پارهای تصقیل بس باشد از خود برق زدن گیرد آینه در دست آینهدار است و اینکه میبینی آینه نیست ظلمتی در روی آینه است این طایفۀ خواص را کسی نشناسد مگر خدای تعالی و خدا ایشان را در بعضی احوال از خود خبر دهد هیچکس به پادشاهی نرسد تا اول پاسبانی نکند یوسف علیه السلام از چاه به جاه رسید پاسبان شب نخسبد و آنچه خسبد از بهر تحصیل قوّت خسبد و آنچه خود از بهر قوّت پاسبانی خورد از حساب کار باشد نه حساب خوردن سلطان آخر از آن میدهد تا بخورند ولیکن چنین خوردنی ایشان فرشتهاند نخورند خوردن آن باشد که به شهوت باشد فرمود که کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ یعنی بخورید حلال.
خوردن بر سه قسمت است حرام و مباح و واجب آنکه حرام است و آنکه مباح است بیحاجت است و آنکه واجب است حاجت باشد و شهوت نیز با آن یار باشد اکنون آنکه مباح است هم مخور تا چنان شود که واجب شود یعنی حاجت بود و ضرورت مردی میرود و در مجاهده و جوع تا وقت حاجت چو خوردن فریضه گردد به جای آرد در آن هم اشتها بود و شهوت و هم ضرورت و در آن دو اول اشتهای مجرّد نه ضرورت است.
این را کم کن اگر تو آن میطلبی
کاین کمشدنت دلیل آن یافتن است