کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دیده تا رخساره دلدار را دیدن گرفت
    جان ز فیض روی آن مه روی پروردن گرفت
    آفتاب لایزالی برد پی در شرق و غرب
    دل که در آغوش جان این ماه پروردن گرفت
    بسکه در خودعاشق است آن آفتاب مه لقا
    بوسه از لعل لب و رخسار او چیدن گرفت
    از میان برخواستم تا آمدم اندر کنار
    شب دلم با او یکی شد ترک ما و من گرفت
    جان درآمد در خم زلفش بعیاری شبی
    دل دلیری کرد در شب ترک ترسیدن گرفت
    تا بدیدم خنده لعل لب یاقوت رنگ
    جن برای قوت روح از دیده خونخوردن گرفت
    سوختم در پیش شمع روی او پروانه وار
    کز دم ما آتش اندر جان مرد و زن گرفت
    از فغان و آه ما دوشینه در صحن چمن
    مرغ شبخوان از درخت خویش نالیدن گرفت
    یوسف روحم که در زندان جسم افتاده بود
    شد بتخت مصر دل خوش ترک چاه تن گرفت
    چون نسیم آنگل رو یافتم در بوستان
    بلبل روحم روان در باغ پریدن گرفت
    کوهیا پرواز کن بر آسمان چون آفتاب
    تا نگویندت که او در خاکدان مسکن گرفت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha