کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    درد جان داریم درمان الغیاث
    داد خواهانیم سلطان الغیاث
    از تطاول های زلف سرکشت
    صبح وصل و شام هجران الغیاث
    راند ما را همچو سگ از در بدر
    پیش شاه از جور سلطان الغیاث
    همچو مور لنگ از جور سپاه
    گفت دل پیش سلیمان الغیاث
    دوش میگفتی که دادت میدهم
    تا نگردی زو پشیمان الغیاث
    دل ز حلم نفس شوم بدخصال
    گفت نزد جان جانان الغیاث
    ذره ها چون سوخت اندر آفتاب
    ماه گفت ای مهر تابان الغیاث
    پیش زلف و رویت اندر روز و شب
    گفت دایم کفر و ایمان الغیاث
    آدمی بار امانت بر گرفت
    با خدازان گفت انسان الغیاث

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha