هست اوجان من وجان همه
جان چه باشد بلکه جانان همه
جامه جان را چو در پوشید یار
سربرآورد از گریبان همه
با رخ و زلف خود آن بت روز و شب
تازه دارد کفر و ایمان همه
آیت ایکو کثیرا را بخوان
خندد او بر چشم گریان همه
مهوشان از حسن او دزدیده اند
روی او خورشید تابان همه
جمله اشیا صوت و حزفی بیش نیست
حفظ او بردوستداران همه
ناله میکن کوهیا چون مست حق
در میان آه سوزان همه