کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
    خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
    چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
    که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
    به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
    که پیش آیینه دانی که آه نتوان کرد
    بترک وصل تو و دل بگفتم و رفتم
    بهرزه عمر گرامی تباه نتوان کرد
    به آب دیده در آغشته است قامت من
    که چوب تا نکشد نم دو تاه نتوان مرد
    ببوسه یی که ندانم دهی تو یا ندهی
    همه جهان را بر خود گواه نتوان کرد
    بدانک تا تو ز حالم مگر شوی آگاه
    ز ناله هر دم پیکی براه نتوان کرد
    نه مرد عشق توام من که عشقبازی تو
    بجز بواسطۀ مال و جاه نتوان کرد
    حدیث وصل تو گویم، خیال تو گوید
    خموش باش، حدیث نگاه نتوان کرد
    چو من بمرد از اندیشۀ تو وصلت را
    حدیث خواه توان کرد و خواه نتوان کرد
    بجز ببدرقۀ جاه صدر فخرالدّین
    دلیر بر سر کوی تو راه نتوان کرد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha