ای رنگ عارض تو، آتش در آب بسته
وی چین طرّة تو ، از مشک ناب بسته
جادوی غمزۀ تو ،بگشاده دست صنعت
بر عارض تو از خط، نقشی بر آب بسته
نرگس ز شرم چشمت، در پیش سرفکنده
غنچه بدست حسنت، بر رخ نقاب بسته
روی تو کرده روشن آفاق را وانگه
پی کور کرده، آنرا ، بر افتاب بسته
هم شاخ ارغوانرا ، لعل تو خون گشاده
هم چشم نرگسانرا، جزع تو خواب بسته
در چنگ فرقت تو ، هستم من شکسته
در چار میخ محنت، همچون رباب بسته
آخر بدیدم ای جان، در دور خوبی تو
دست خطا گشاده، پای صواب بسته
گفتی که بی وفایی، شرمت ز خود نیاید
افسوس اگر نبودی، راه جواب بسته