دلی دارم ز جان دل برگرفته
پس از پیشم پی دلبر گرفته
بترک خوشدلیها گفته وانگه
غمش را تنگ اندر بر گرفته
شده در سایۀ آن زلف دلگیر
گرفته خانه و در خور گرفته
غمت از نازنینی عاشقانرا
سراسر در زر و گوهر گرفته
لب شیرین تو انگام نکته
هزاران خرده در شکر گرفته
خیال زلف تو اندیشه ها را
همه در مشک و در عنبر گرفته
ز عکس زلف و تاب و چهرۀ تو
دل من صورت مجمر گرفته
زهی از پرتو رخسار خوبت
چراغ آسمان اندر گرفته
همی خندم بر غم دشمن خویش
وگر چه همچو شمعم سر گرفته
ز بار عشق آن مشکین رسنها
قد من عادت چنبر گرفته
مثال خزطّ تو در باغ دیده
بنفشه نسختی زان بر گرفته