در عشق تو دل بجان همی کوشد
عاجز شد و همچنان همی کوشد
در سنبل تا بهار می پیچد
با نرگس دلستان همی کوشد
پیدا گوید که فارغم، وانگه
با درد تو در نهان همی کوشد
با آن همه ناتوانی چشمت
با خلق همه جهان همی کوشد
هر کس که وصال تو همی جوید
با گردش آسمان همی کوشد
تا وصل تو خود کرا بود روزی
حالی همه کس در آن همی کوشد
در عشق ز صبر شکرها دارم
انصاف که بر چه سان همی کوشد
با هجر تو گر چه بس نمی آید
مسکین چه کند؟ بجان همی کوشد
دل می خرد از لبت بجان بوسی
گر ودست ارزیان همی کوشد