کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دلم از آتش غم چنان می گدازد
    که شکّر در آب روان می گدازد
    چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
    ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
    دو رسته درت در یکی چشم سوزن
    تنم را چنان ریسمان می گدازد
    چو نام لبت بر زبان بگذرانم
    ز ذوقم شکر در دهان می گدازد
    چه خوش قالبی دارد آن تنگ شکّر
    که جان خویشتن را در آن می گدازد
    دلی نرم تر دارم از موم و دایم
    ز تاب رخت شمع سان می گدازد
    چه جای دل من؟ که از تاب مهرت
    تن ماه در اسمان می گدازد
    دلم بوته یی شد که بر آتش غم
    چو زر این تن ناتوان می گدازد
    ز بس پشت گرمی که دارم ز عشقت
    مرا آشکار و نهان می گدازد
    زهجر توام خون بیفسرد در دل
    ولی مغز در استخوان می گدازد
    مثالیست از چهرة من هر آن زر
    که خورشید در چشم کان می گدازد
    ز وز دل ماست و زتاب رویت
    که باریک مویت چنان می گدازد
    چگونه دهم شرح عشقت که چون شمع
    لب من ز تاب زبان می گدازد
    رهی راستی را بوصف تو اندر
    نه نظم سخن کرد، جان می گدازد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha