کمال الدین اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۳: دلم از آتش غم چنان می گدازد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد دو رسته درت در یکی چشم سوزن تنم را چنان ریسمان می گدازد چو نام لبت بر زبان بگذرانم ز ذوقم شکر در دهان می گدازد چه خوش قالبی دارد آن تنگ شکّر که جان خویشتن را در آن می گدازد دلی نرم تر دارم از موم و دایم ز تاب رخت شمع سان می گدازد چه جای دل من؟ که از تاب مهرت تن ماه در اسمان می گدازد دلم بوته یی شد که بر آتش غم چو زر این تن ناتوان می گدازد ز بس پشت گرمی که دارم ز عشقت مرا آشکار و نهان می گدازد زهجر توام خون بیفسرد در دل ولی مغز در استخوان می گدازد مثالیست از چهرة من هر آن زر که خورشید در چشم کان می گدازد ز وز دل ماست و زتاب رویت که باریک مویت چنان می گدازد چگونه دهم شرح عشقت که چون شمع لب من ز تاب زبان می گدازد رهی راستی را بوصف تو اندر نه نظم سخن کرد، جان می گدازد کمال الدین اصفهانی