در کاسه دو چشم بود خون دل شراب
وز آتش درون شده لخت جگر کباب
از فتنه های دوره آخر زمان ببین
ایران در اضطراب و جهانی در انقلاب
از خون عاشقان وطن گشت کوه و دشت
کف نی خضیب وارهمی روز و شب خضاب
از بس به نعش ها شده مویان بنات نعش
شد خیره چشم انجم و شد تیره آفتاب
توپ «شنیدر» است و تفنگ «ورندل » است
کز این دو شد بنای عدالت بری ز خواب
یک قطره کرد ملت خود پاک شیخنا
نی شاهد و نه بینه بی حق و بی حساب
مشروطه خواه با بی محض است نزد شیخ
تا آنکه بسته گشت ز مشروطه باب تاب
ای صلح کل چو شمس ز مشرق طلوع کن
تا تیغ های خشک زند زنگ در غراب
«حاجب » به ملک معنی و در کشور کمال
غیر از تو کیست پادشه مالک الرقاب