گرچه بر پیر و جوان دادن جان شاق آمد
لیک عاشق به چنین مرحله مشتاق آمد
تو برون ز انفس و آفاقی ای نفس نفیس
کی دگر مثل تو در انفس و آفاق آمد
زهر در دست تو چون آب حیات ابد است
زهرنوشان تو را عار ز تریاق آمد
از لب لعل و دهان تو شود حوصله تنگ
طاقت از طاق دو ابرو و لبت طاق آمد
گرچه اغراق تو بس واجب و فرض آسان شد
وصف حسن تو صنم خالی از اغراق آمد
نتوان از سر کوی تو جفا جوی گذشت
خون عشاق به حدی است که تا ساق آمد
اشک خونین چو، شراب است و دل خسته کباب
رزق عشاق تو اینگونه ز، رزاق آمد
عهد و میثاق شکستن نبود شرط وفا
یار باید همه جا بر سر میثاق آمد
«حاجبا» علم و کمال و هنر و فضل و ادب
هر یکی را قلم دست تو مصداق آمد