اگر خونم خورد جانان نخواهم کرد من ترکش
دلا میبوس دست و تیغ و نازش را نکوتر کش
مرا ابرو کمان، صیاد زد با تیر مژگانش
به خون چون دید غلتانم چو آهو بست بر ترکش
خورد گر خون مشتاقان چو می روزی بت جانان
نه یکتن میدهد ترکش نه یک کس می کند ترکش
مرا ماهی است مهر آئین که خورشید جهان آرا
بود تاجی که از عهد قدم بوداست بر ترکش
اگر گویند عیسی گشته با خورشید هم زانو
تو از خورشید و از کیوان لوای خویش بر ترکش
فلک تیری است زهرآلوده کورا در نیام استی
قدر تیری است سوهان خورده کوراهست برترکش
بریزی خون «حاجب » زان سرانگشتان عنابی
تو دستی بر لب خشک من و بر دیده تر کش